مردی با چهرهای زننده توانست دختر کوری را به همسری برگزیند.
اندکی که از شادی ازدواجش گذشت فهمید همسر کورش بار نگاه خیره عابران را سنگینتر کرده.
او که تاب این حقارت سنگین را نداشت زنش را به ترمینال برد و پول کافی ، بلیط و آدرس خانهاش
را در کیفش گذاشت و از آنجا گریخت.
اهالی روستایی همراه کدخدا برای تفرج بیرون ده رفتند. بین راه خوراک کبک و لوبیای مفصلی خوردند. باد شکم چنان کدخدا را تحت فشار قرار داد که راهی جز دفع آن باقی نماند.
کدخدا که میدانست صدای شیپورش عنقریب بلند میشود بر سر اطرافیان بانگ زد : دلمان به درد آمده است ، ببندید آن گوشهایتان را.
زمانی مردی زنی را دوست میداشت که زن دوستش نداشت.
روزی خبردار شد که زن به گل آفتابگردان علاقه دارد.
او برای خشنودی زن شبهای تاریک زمستان به زمین بایر جلوی خانهاش میرفت و تخم آفتابگردان در آنجا میکاشت.
زن هرگز راز رویش گلهای آفتابگردانی که بهار سال بعد از دیدنش لذت میبرد را نفهمید.
شب یلدا:
صاحب یک فرش فروشی در شبی یلدا به دختری نوجوان که برای فروش کبریت به مغازهاش رفته بود تجاوز کرد.
دختر سالها بعد در یلدا شبی دیگر که آخرین شب پیش از مهاجرتش بود با گالنی بنزین و بستهای کبریت مانده از همان سالها به آنجا بازگشت و فرش فروشی را با صاحبش آتش زد.
معجونعلی:
فعلهای که به خاطر علاقه زیاد به معجون دوستانش معجونعلی صدایش میزدند پس از مدتها توانست معجون بخرد.
هنگام عبور از پیادهرو موتورسواری به او زد و گریخت.
معجونعلی که معجونش را از دست داده بود روی جدول خیابان نشست و مدتها سرش را رو به پایین نگه داشت تا کسی اشک صورتش را نبیند.
بادبادک:
کودکی کنجکاو که شنیده بود برای دیدن دریا باید تا بزرگسالی صبر کند ، بادبادکی با دو چشم رو به زمین ساخت. سر نخهای همه قرقرههای مادرش را به یکدیگر گره زد . روزی که جهت باد به سمت دریا بود به بام خانه رفت و بادبادکش را برای دیدن دریا بجای خود در آسمان رها کرد.
یک بعلاوه یک مساوی است بایک:
زنی که دخترش به دست مردی کشته شده بود به علت نداشتن پول کافی برای پرداخت نیمی از خونبها جهت صدور اجرای حکم قصاص ، نقشهای کشید تا خودش نیز توسط همان مرد قاتل در حضور مردان دیگری به عنوان شاهد به قتل برسد به این امید که آقای قاضی دستور اعدام مجرم را صادر کند.
بازنشسته:
یرمرد، نشسته بر نیمکت پارک، از برگ اول دفتری کهنه و کاهی، خواندن آرزوهایی که برای دوران بازنشستگی نوشته بود را آغاز کرد. اولین آرزو لبخندی بر لبش نشاند. به قصد یافتن بستنی یخی از جایش برخواست. هنوز قامتش راست نشده بود که نقش زمین شد.
پزشکی قانونی علت مرگ را ایست قلبی تشخیص داد.
عروض درعارضه ی عوارض:
روزی بارانی پیری ناتوان به منظور پرداخت عوارض شهری لنگ لنگان عرض خیابانی را طی عرض میکرد که خود را به بانک شهر برساند.
چون عوارض آن مسیر هنوز توسط شهرداری دریافت نشده بود گودالی کنده شده در میانش باقی مانده بود.
پیر ناگاه در آن سقوط کرد و به عارضه شکستگی لگن مبتلا شد.